شکرستان

مسافرِ عالمِ خیال

شکرستان

مسافرِ عالمِ خیال

حکمت

| جمعه, ۳ مهر ۱۳۹۴، ۱۲:۴۶ ب.ظ | ۰ نظر

معنی حکمت چیست؟ بیایید در این باره تفکر کنیم. ماده‌ی سازنده‌ی این واژه سه حرف «ﺡ»، «ک» و «م» است؛ همان حروفی که کلماتی مانند حاکم یا حکومت را می‌سازند. پس روی ارتباط و پیوند این واژه‌ها حساب کنیم. با این حساب حکمت باید چیزی از جنس در اختیار داشتن یا مسلط بودن و سیطره داشتن باشد.

 

 

یکی از موارد استفاده‌ی این واژه کارهای انسان‌هاست؛ مثلا گفته می‌شود، آن کار حکیمانه بود؛ یا حکمت این کار چه بود؟ یا او انسان حکیمی است؛ یا ... .

 

 

پس این واژه علاوه بر نسبتی که با حکومت دارد، در ارتباط با افعال و کارهای انسانی مطرح می‌شود. حال آیا می‌دانیم به کدام کارهای انسانی حکیمانه می‌گویند؟  معروف است، و احتمالا شنیده‌ایم، کاری را حکیمانه گویند که هدفی را دنبال کند و بیهوده نباشد. اما این حکم کلی نیاز به شرح و تفصیل دارد، تا بتوانیم به معنی مورد نظر دست یابیم.

 

 

به این تصویر توجه کنید: انسانی گرسنه است. غذا می‌تواند گرسنگی او را برطرف کند. پس برقراری ارتباط بین آن انسان و غذا کاری حکیمانه است؛ چرا که هدفی را دنبال می‌کند. انسان یاد شده در پی برقراری چنین ارتباطی، مشتی غذا برداشته؛ در گوش خود می‌ریزد. بعد با انگشتش سعی در فرو کردن ذرات غذا در این حفره می‌کند!

 

 

به این تصویر هم توجه کنید: انسان دیگری می‌خواهد یک هواپیما بسازد. کتاب راه‌نمای ساخت هواپیما می‌تواند به پرسش‌های او در این باره پاسخ دهد. پس برقراری ارتباط بین آن‌ها کاری حکیمانه است؛ چرا که در پی هدفی است. به دنبال این نیاز و برای برطرف کردنش انسان مورد نظر کتاب اشاره‌شده را سوزانده؛ خاکسترش را پس از حل کردن درآب، درون چشم می‌ریزد!

 

 

و لطفا به تصویر سوم هم دقت کنید: انسانی از سوی یک گرگ گرسنه تهدید می‌شود. تیر و کمان می‌توانند به اتفاق از او در برابر این خطر نگه‌داری کنند؛ پس رابطه‌ای بین این سه، می‌تواند، نجات‌دهنده‌ی آن انسان باشد؛ بنابر این، برقراری چنین رابطه‌ای عملی حکیمانه دانسته می‌شود. آن انسان هم برای حفظ خود از دریده‌شدن، تیر و کمان را در برابر دیدگان گرگ می‌گیرد!

 

 

از دقت در سه موقعیت ترسیم‌شده، وجه دیگری از مطلوب هم روشن می‌شود. و آن پیوند حکمت با دانایی است. اگر کسی نداند، یک نان می‌تواند نیاز او را به غذا برطرف کند، یا اگر کسی نداند که یک کتاب می‌تواند به سوالات او پاسخ دهد، یا اگر کسی از قدرت تیر و کمان نا‌آگاه باشد، چگونه می‌تواند با به کار گرفتن نان، کتاب یا تیر و کمان دست به عملی حکیمانه بزند؟ اما دانایی چگونه باید باشد تا کار بر اساس آن، حکیمانه شود؟

 

 

در هر سه تصویر، انسان مصور، با یک دانش اجمالی در پی رسیدن به هدفی بود. هر سه از توانایی‌های نهفته در غذا، کتاب و تیر و کمان آگاهی داشتند. اما آیا حکیم هم بودند؟ در ترسیم حکمت تنها هدف داشتن کافی نیست.  در این جست‌و‌جو، برای رفتن به عمق بیش‌تر، بیایید به زمینه‌ای که حکمت در آن مطرح است نظر کنیم. حکمت درباره‌ی افعال انسان به کار می‌رود. افعال انسان یعنی چه؟ یعنی هر تغییری که انسان ایجاد می‌کند. اگر هر دخل و تصرف و هر کم و زیاد کردنی را که این موجود دوپا به وجود می‌آورد یک کار بدانیم، کدام تغییر، کدام دخل و تصرف و کدام کاستن یا افزودن است که حکیمانه است؟ انسان اکنون در مرحله‌ای از هستی به سر می‌برد که بیش‌ترین آمیختگی را با نیستی دارد. اکنون انسان در مرتبه‌ی پایین‌تر و در پایین‌ترین مراتب است. مرتبه‌ی موجودات بسیاری که هر کدام در محاصره‌ی نیستی به سر می‌برند. غذا موجودی است که می‌تواند گرسنگی را برطرف کند؛ اما نادانی را و تهدید درنده را خیر. کتاب و تیر و کمان هم هر کدام موجوداتی هستند که از هستی محدودی بهره‌مندند و هر کاری از آن‌ها ساخته نیست؛ اما در کار خود به شدت استادند. به نظر می‌آید می‌توان شعری با این مضمون سرود که در عالمی به سر می‌بریم، مشحون از راه‌های باریک. هر موجود راهی بسیار باریک است؛ راهی به باریکی مو؛ به باریکی بهره‌مندی باریک آن موجود از وجود. هر راه باریک به مقصد مشخصی رهنمون می‌شود؛ غذا به جایی، کتاب به جایی؛ و تیر و کمان به جایی. نباید انتظارداشت غذا ما را به مقصد کمان برساند. همان گونه که نمی‌توان انتظار داشت جاده‌ی ابریشم ما را به قطب جنوب برساند؛ و همان طور که نمی‌توان انتظار داشت از دانه‌ی جو خوشه‌ی گندم بروید. برای حرکت روی هر کدام از باریکه‌راه‌ها و رسیدن به مقصد آن، باید راه‌رفتن در آن را یاد گرفت. هر راهی گونه‌ی خاصی از راه‌رفتن را می‌طلبد. نمی‌شود در راه غذا آن گونه گام برداشت که در راه کتاب. این از ضرورت‌های عالم کثرت و محدودیت است. در این عالم، موجودات، بسیار و متکثر، اما محدودند؛ مانند نور سفید که وقتی تجزیه می‌شود، از طول موج‌هایش، هر تکه را به یک رنگ می‌سپارد.

 

 

پس باید تناسبات را دید و در نظر گرفت. باید در هر راه متناسب با همان راه گام برداشت. نمی‌توان کتاب را خورد. نمی‌شود غذا را خواند.

 

 

وجه دیگر حکمت آشکار شد. آگاهی از تناسبات. زمانی می‌توان به هدف یک کار رسید، که چگونگی آن راهم دانست. هدف زمانی به دست می‌آید که به درستی دنبال شود. برای دنبال شدن باید حرکت کرد. برای حرکت نیاز به راه است. و راه بسیار باریک است. و هر گام در پی گامی دیگر باید درست برداشته شود. باید روی راه باشد، تا به مقصد برسد. غذا را باید در حفره‌ی دهان گذاشت، نه گوش. و باید جوید. و بعد فرو داد. کتاب را باید گشود و کلماتش را از برابر دیدگان عبور داد. تیر را باید در کمان گذاشت؛ و پیش از رها کردن باید کشید. و البته که «هزار نکته‌ی باریکﺗﺮ ز مو این جاست ... .»

 

 

 

پس حکمت، آن آگاهی و دانشی است که فرد را حاکم بر مسیر می‌کند. و این حاکمیت و تسلط بر مسیر، حکیم را تا رسیدن به مقصد، همراهی کرده؛ از دچار شدن به کوره‌راه‌ها نگاه می‌دارد.

 

 

 

 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی