شکرستان

مسافرِ عالمِ خیال

شکرستان

مسافرِ عالمِ خیال

دو دایره‌ی قرمز

| جمعه, ۱۶ آذر ۱۳۹۷، ۰۳:۵۵ ب.ظ | ۰ نظر

مدتی بود که می‌خواستم داستان چند مرد را بیان کنم؛ اما فرصت نمی‌شد. 

اوّل از این مرد شروع می‌کنم.

با یک دست، دستمال زردی را برای او آوردند و گفتند این هدیه را آن مرد فرستاده. دست را کنار گذاشت و دستمال را باز کرد. دو دایره‌ی قرمز بر زمینه‌ی زرد دستمال آشکار شد. خوب به آن‌ها نگاه کرد. می‌شناختشان. از آخرین باری که آن‌ها را دیده‌بود و آن‌ها او را دیده‌بودند، زمان زیادی نمی‌گذشت. امّا در همین زمان اندک تغییر زیادی در حالت نگاهشان به‌چشم می‌خورد. پیش‌تر هم سرخ بودند؛ امّا از شدّت خشم. گریه و شرمندگی آن‌ها را سرخ‌تر کرده‌بود.

او که خود از هر مردی مردتر بود، نخواست که آن دو دایره‌ی قرمز بر دستمال بمانند و نگاه آن مرد بیش از این شرمندگی را تاب آورد. پس آن دو تخم را که پیش‌تر سپید بودند به آشیانه‌هایشان بازگرداند و دستی را که مّرد، هدیه فرستاده‌بود، به‌دست صاحبش بازگرداند.

ای مردتر از هر مرد. هر بار که دیده خطا کند، با دست بر آن می‌زنیم و می‌گوییم گناه چشمانمان را از ما گرفته. جوانمردی کن و راضی مشو که طعمه‌ی شیطان شوند. چشمان و دستانمان را به ما بازگردان. باشد که ما هم جوانمرد شویم.


نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی