بلوطی از زاگرس، نخل خرمایی از میانرودان، کاج همیشهبهاری از جبل عامل، زیتونی از دار السلام؛ چه تفاوتی میکند؟ همهی ما، اعضای گروه سرودهای صلح و شادی، دلتنگ آوای نیلبک شبانان هستیم؛ نوایی که زمانی در گوشهگوشهی این پهنهی مقدس به گوش میرسید. انگار همین دیروز بود، که از کشتی پا بر دامنهی جودی نهادیم. چه قدر کوچک بودیم!
امروز، تبر امپراتور، بلای جانمان شده. کاهنانی که روح خود را به شیطان فروختهاند، معبد را از بت انباشتهاند. تراشیدن بت، به چوب نیاز دارد؛ و این تیغهای تیزتری را متوجه تنههایمان کرده. افرای زاگرسی اما وقتی تبر کاهن خودفروخته را بر تنهی کاجی از کوه عامل ببیند، ریشه از خاک بیرون میکشد؛ و راهی میشود، تا در کنار نخلها، بلوطها، سروها، زیتونها و پرتقالها شاخه در پنجهی بتتراشان بیندازد؛ و این بردگان شیطان را که چوپانها و باغبانان را میآزارند، از معبد براند. زمان شکستن تبرها و پیراستن معبد فرارسیده. و ما در اندیشهی نخلهای موز و نارگیل، بائوبابها و درختان بیداری هستیم. چوپانمان هم که بیاید، گوسالهی طلایی را میسوزانیم؛ و خاکسترش را به دریا میسپاریم.
- ۹۵/۰۱/۰۱