« زان که میگفتی نیم با صد نمود/ همچنان در بند خود بودی که بود »
|
يكشنبه, ۱۸ خرداد ۱۳۹۳، ۰۷:۰۳ ب.ظ |
۲ نظر
| یک شب آتش در نیستانی فتاد | سوخت چون اشکی که بر جانی فتاد | |
| شعله تا سرگرم کار خویش شد | هر نیی شمع مزار خویش شد | |
| نی به آتش گفت: کاین آشوب چیست؟ | مر ترا زین سوختن مطلوب چیست؟ | |
| گفت آتش بی سبب نفروختم | دعوی بی معنی ات را سوختم | |
| زان که میگفتی نیم با صد نمود | همچنان در بند خود بودی که بود | |
| مرد را دردی اگر باشد خوش است | درد بی دردی علاجش آتش است |
(محمّدجعفر کبودرآهنگی)
- ۲ نظر
- ۱۸ خرداد ۹۳ ، ۱۹:۰۳