صبح که بیدار شدم، دیدم در بهشتم.
اکنون که شب شده، در آن باغ نیستم.
تو، در باغ هستی؟
فردا که بیدار شوم، در باغ خواهم بود؟
آبیﻫﺎ: آتشی، خاموش شو.
آتشی: من ﻣﻰخواهم بسوزم.
آبیﻫﺎ: مستی. دیری نپاید که هشیار شوی؛ و آنﮔﺎه سوزش آغاز ﻣﻰشود.
آبیﻫﺎ: از شهر بیرون برو، پیش از آنﮐﻪ دوزخ شود.
آبیﻫﺎ: یک ظرف آب بیاورید. باید خاموشش کنیم.