🚩🌊 السلام علیک یا وارث نوح نبیّ الله
دوست شرقشناسی دارم، که مسلمان نیست.
نصف عمرش را روی مطالعهی ادیان شرقی
و بهویژه انواع ابراهیمی آن گذاشته.
حاضر است نیم دیگر عمرش را
بدهد، تا یک بار دیگر آن رویا
را ببیند. گفت: در خواب، خود
را در بنای باشکوهی دیدم، که
از جمعیت لبریز شده؛ جمعیتی
چنان متکثر و متنوع که نمیتوان
نمونهاش را جایی سراغ گرفت؛ مگر
یکجا؛ آن هم نه بهصورت بالفعل، بلکه
بالقوه. همه آمدهبودند؛ کشیشی از غربِ
آسیا، خاخامی از شرقِ اروپا، راهبی از
خاورِ دور، عالمی از بین النهرین، سپید
و سیاه و زرد، عرب و عجم. انگار چهل
روز از واقعهی عظیمی میگذشت.
پرچم سرخ بزرگی آنجا بود؛
آنقدر بزرگ که همهی آن
سیل جمعیت باید
سعی میکردند، تا
حرکتش دهند. هرکس
طوری به تکانهای پارچهی
سرخ نگاه میکرد، که انگار گمشدهای
را در آن جستوجو میکند. رعد و برق
زد و باران شدیدی گرفت. جملهای در فضا
طنین میانداخت؛ بهزبانی که نمیفهمیدم؛
اما انگار کسی کشته شدهبود و همه خطاب
به او میگفتند، که انتقام کشتهشدنت را
میگیریم. درهای بنای باشکوه باز شد
و یک کشتی از روی سر حاضران
دستبهدست گذشت تا از در
دیگر بیرون رود. مردی بر
عرشهی کشتی ایستادهبود،
که بدنش پر از زخم بود؛ آنقدر
که کسی نمیتوانست به او نگاه کند.
مرد من را به یاد نوح بزرگ میاندازد؛ کسی
که یک بار در ابتدای تاریخ، اجداد این مردم
رنگارنگ را سوار بر کشتی مشابهی از طوفان
عبور داد؛ البته آن موقع هنوز این تکثر به
ظهور نرسیدهبود و مردم گوناگون در
زمین پراکندهنشده بودند.
🚩 کمکم داریم به چهلمین روز
نزدیک میشویم. انگار خونی
از ما گم شده.
- ۰۱/۰۶/۱۲