قرار بود یک نفر را سر ظهر مقابل معبد قربانی کنند. معبد؟ کدام معبد؟ در کدامین عصر؟
از این مقدمهی استعاری بگذریم، تا به متن داستان علمی-تخیلیمان برسیم.
قرن نوزدهم بود. قرار شد کارگر بینوایی بهکمک نیروی ماهیچههای کمرمقش، یک واگن سنگین زغالسنگ را به کارخانهای در آنسوی شهری برساند. تنها بهرهاش از آنچه حمل میکرد، خستگی بیشتر بود.
راه او از میان دشتی میگذشت. آن آنقدر باران بارید، که خاک گلآلود شد. کارگر توانست با مشقت فراوان پیکر نحیف و واگن را درون حفرهای در دل یکی از تپههای اطراف پنهان کند.
خبر نداشت، وارد یک کرمچاله شده؛ تونلی که زمان را درمینوردد و او را به شهری میرساند، در قرن بیستویکم.
آفتاب که تابید، از آنسوی غار بیرون آمد و در کمال شگفتی وارد دنیایی عجیب و ناشناخته شد.
مثل هفت نفر پرآوازهای که با سگشان در غاری بهخواب رفتند و چون بیدار شدند، خود را در عالمی دیگر یافتند.
شهر قرن بیستویکمی معروفمان یک کارخانهی معروف داشت؛ همان کارخانهای که کارگر قرن نوزدهمی، واگن زغال را به آنجا میبرد؛ قدمت کارخانه به قرن نوزدهم میرسید و اسلحه تولید میکرد. شهروندی یکی از محصولاتش را تازه خریدهبود. این شهروند کجا ایستاده؟ درست آن طرف خیابانی که کارگر خسته، پیاده گَز میکرد. لولهی تفنگ کجا را نشانه گرفته؟ سر کارگر. اوّلین باری نیست که در این شهر چنین حادثهای رخ میدهد. هر از چندی خبر آتشگشودن شهروندی بهروی شهروندان دیگر پخش میشود و این بار هم مثل دفعات قبل؛ امّا یکی از تفاوتهای رخداد اخیر با قبلیها و بعدیها این است: یک کشتهی عجیب درمیان قربانیان توجه را جلب میکند؛ مردی در شکل و شمایل یک انسان قرن نوزدهمی. وقتی خبرنگار از محل تیراندازی گزارش میداد، با آب و تاب و هیجان زیاد تعریف میکرد:« انگار لوکیشن یک فیلم تاریخی را مشاهده میکنم! ». مستخدم بانک، تکههای مغز کارگر قدیمی را از روی پلهها تمیز کرد و پلیس دور واگن او، نوار زرد کشید.
ببایید با یک پینوشت استعاری داستان علمیتخیلیمان را به پایان ببریم. برنامهی قربانیکردن مقابل معبد در زمان مقرر انجام شد؛ یک معبد قرن بیستویکمی با شکل و شمایلی متمایز از معابد کهن. میتوانید چند نفر از کاهنان این معبد را نام ببرید؟
- ۰۱/۰۵/۲۳