دو دایرهی قرمز
مدتی بود که میخواستم داستان چند مرد را بیان کنم؛ اما فرصت نمیشد.
اوّل از این مرد شروع میکنم.
با یک دست، دستمال زردی را برای او آوردند و گفتند این هدیه را آن مرد فرستاده. دست را کنار گذاشت و دستمال را باز کرد. دو دایرهی قرمز بر زمینهی زرد دستمال آشکار شد. خوب به آنها نگاه کرد. میشناختشان. از آخرین باری که آنها را دیدهبود و آنها او را دیدهبودند، زمان زیادی نمیگذشت. امّا در همین زمان اندک تغییر زیادی در حالت نگاهشان بهچشم میخورد. پیشتر هم سرخ بودند؛ امّا از شدّت خشم. گریه و شرمندگی آنها را سرختر کردهبود.
او که خود از هر مردی مردتر بود، نخواست که آن دو دایرهی قرمز بر دستمال بمانند و نگاه آن مرد بیش از این شرمندگی را تاب آورد. پس آن دو تخم را که پیشتر سپید بودند به آشیانههایشان بازگرداند و دستی را که مّرد، هدیه فرستادهبود، بهدست صاحبش بازگرداند.
ای مردتر از هر مرد. هر بار که دیده خطا کند، با دست بر آن میزنیم و میگوییم گناه چشمانمان را از ما گرفته. جوانمردی کن و راضی مشو که طعمهی شیطان شوند. چشمان و دستانمان را به ما بازگردان. باشد که ما هم جوانمرد شویم.
- ۹۷/۰۹/۱۶